پرهام پرهام ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

پرهام همه زندگی مامان و بابا

خاطرات سفر به شیراز 1

خلاصه اینکه خیلی خوب بود و چهار روز و سه شب اونجا بودیم خیلی خیلی بهتر از اونی بود که من فکر م یکردم به هر سه ما خیلی خوش گذشت حالا عکسهای جاهایی رو که رفتیم رو می ذرام تا همیشه تو خاطرمون بمونه این عکس حافظیه ...
18 مرداد 1391

سفر به شیراز 1

سلام پرهام عزیزم روز چهارشنبه ساعت 8 بعد از خدا حافظی از همه راهی شیراز شدیم سه تایی راه خیلی خیلی خوش گذشت و شما خیلی پسر خوبی بودی بابا پشت برات جا درست کرده بود و با گذاشتن چمدان صندلی پشت تا صندلی جلو یه سطح کرده بود و کنارش هم صندلی ماشین بود که شما اصلاً توصندلی خودت نشستی و اسباب بازیهات رو هم کنارت داشتی خداروشکر خیلی پسر خوبی بودی و با اینکه رفت 18 ساعت طول کشید اصلاً اذیت نکردی اصلاً این یه عکس که موقع رفت بعد از قم تو رستوران آفتاب گرفتیم خلاصه اینکه به سلامتی رفتیم هتل چمراه شیراز هتل فوق العاده بود و تو همین که وارد اتاق شدی شروع کردی رقصیدن و خیلی خوشحال بودی و حال میکردی مخصوصاً اینکه پنجره های بزرگی هم داشت که تو ...
18 مرداد 1391

خاطرات سفر به شیراز 5

اینم روز برگشته آقا پرهام تو لابی هتل اینم آقا پرهام و مامان شیوا تو تخت جمشید خیلی خسته شده بودیم تو ماشین مامان و پرهام تو جائی که بابا درست کرده خیلی راحت نشسته اند   ...
18 مرداد 1391

بازگشت از سفر

اینم بعد از برگشت از مسافرت که 20 ساعت طول کشید خونه مامانی پرهام و ارمیا پرهام و ارمیا2 خوب پرهام عزیزم امیدوارم با عکسها تونسته باشم همه خاطرات رو یکجا برات بگم عزیزم اینکه همه ترس من از مسافرت با ماشین بد اخلاقی و ایراد گیری شما بود که خداروشکر خیلی خیلی خوب بود و اصلاً اصلاً اذیت نکردی شیراز هم مردمان بسیار خوب و خونگرمی داره خلاصه اینکه باید بگم خیلی خیلی بهم خوش گذشت و همچنین فکر می کنم به شما و بابا از بابا حمید هم تشکر می کنم عزیزم خیلی برامون زحمت کشید و کاری کرد واقعاً من و شما راحت باشیم و به هر سه مون خوش بگذره خیلی خیلی دوستتون دارم ...
18 مرداد 1391

درد و دل و حرفهای خودمونی

عزیزه مامان سلام روزی که بیست ماهه شدی اومدم و کلی دردو دل برات نوشتم ولی ارسال نشد و سیو کردم بعد که اومدم دیدم همش پاک شده ، بگذریم امروز اومدم یه کم باهات حرف بزنم پسرم دیگه آقا شدی واسه خودت و من به بودنت افتخار میکنم دیگه تنها دلخوشی من و بابا شما هستی و سه تایی یه زندگی خوبی رو داریم با هم می گذرونیم الان ماه رمضان و بابا یه کم حال نداره واسش دعا کن که زوده زود خوب شه مریضی خیلی داره اذیتش می کنه و خیلی ضعیف شده ، تو عزیز دل مامان هم سرما خورده بودی و خلاصه 5 شنبه و جمعه خوبی رو نگذرونیدم پرهام عزیزم خیلی تنهام و نمی دونم چرا کسی رو ندارم واسه درد و دل به مامانی چیزی نمی تونم بگم نمی خوام اونو ناراحت کنم بابا هم که حالش خوب نیست و ...
9 مرداد 1391
1